ثریا ابوالفتحی از دلاور زنان خطه تبریز بود. مجاهدی سرشار از عشق به مردم و لبریز از عاطفه های انسانی و احساسات عمیق میهندوستانه. او سال ۱۳۴۰ در خانواده ای مرفه در شهر تبریز به دنیا آمد. تک فرزند خانواده بود. پدرش از طرفداران دکتر محمد مصدق بود و به زندان افتاده بود. ثریا در دو سالگی پدرش را از دست داد و مادرش به تنهایی او را بزرگ کرد. او در سنین رشد، گام به گام با فقر مردم آشنا میشد، و همواره به دنبال راه رهایی جامعه از آن شرایط بود. خودش در این باره گفته بود: «از سال های دبیرستان بود که بین خودم و سایر افرادی که راحت به زندگی ادامه میدادند تفاوت احساس میکردم و می دیدم که روحم تحمل چنان فضایی را ندارد و چیز دیگری می خواهد.»
گام نهادن در مسیر مبارزه
ثریا ابوالفتحی در تظاهرات ضدسلطنتی در سال ۱۳۵۷ با سازمان مجاهدین خلق ایران آشنا شد. در سال ۱۳۵۸ به دانشگاه تبریز راه یافت و در رشته زیست شناسی مشغول به تحصیل شد. او به عضویت انجمن دانشجویان هوادار مجاهدین درآمد و در فروش نشریه، برپایی دکه های کتاب فروشی، کار در قسمت خبری انجمن و یا مسئولیت انتظامات در مراسم مختلف شرکت داشت.
بعد از تعطیل شدن مراکز علنی مجاهدین در تیرماه ۱۳۵۹، ثریا به بخش محلات تبریز منتقل شد. در بهمن ۱۳۵۹ به قسمت انتشارات سازمان مجاهدین خلق در تبریز منتقل شد. او خانه اجاره ای محل سکونت خودش را به یک کارگاه انتشاراتی سازمان تبدیل کرد.
با شروع مقاومت سراسری، ثریا نیز قدم به میدان جدید پیکار گذاشت. در روزهای کشتار شبانه روزی مبارزین توسط جوخه های مرگ خمینی، شنیدن خبر شهادت یارانش بیشترین فشار را برای او داشت. خودش می گفت: «با شنیدن این خبرها که وجود ما را به آتش میکشد، باید با شتاب بیشتری در مسیر انقلاب حرکت کنیم. تنها آرزوی من این است که تا آخرین قطره خونم در این میدان بجنگم.»
دستگیری و زندان، آغاز آزمایشی تازه
نیمه شب چهارشنبه ۲۸ مرداد۱۳۶۰ مخفیگاه ثریا ابوالفتحی مورد حمله مسلحانه پاسداران قرار گرفت. ثریا کمک کرد تا همسرش از محاصره خارج شود، اما خود دستگیر و به زندان تبریز منتقل شد. او به مدت ٣٤ روز تحت شکنجه های شدید و مستمر قرار گرفت. یکی از هم بندی های او در این رابطه نوشت: «موقع دستگیری، ثریا خودش را یک زن خانه دار معرفی کرده بود، به همین خاطر او را به بند زنان عادی آورده بودند. بعد از مدتی کوتاه اطلاعاتش لو رفت. مهربانی ثریا در بند همه رو تحت تأثیر قرار می داد. در سلول ما یک زن آلمانی بود که بسیار جذب شخصیت ثریا شده بود. یک بار به او گفت: «من وقتی آزاد شدم راجع به تو با تلویزیون ها و مجلات مصاحبه و افشاگری خواهم کرد» و همین کار را هم کرد. این زن آلمانی موقع آزاد شدن از زندان هزار تومان به سازمان کمک مالی کرد و گفت: افسوس که بیشتر از این پول ندارم که به شما تقدیم کنم ولی قول می دهم در بیرون کمک مالی به سازمان مجاهدین را ادامه بدهم.»
زدن سیلی به آخوند جنایتکار موسوی تبریزی
بنا به گزارشات شاهدین اغلب زنان و دختران زندانی که در تبریز محاکمه شدند، مورد شکنجه های خاص قرار گرفتند. آخوند موسوی تبریزی، حاکم شرع بیدادگاه وقت تبریز، از برخی زنان و دخترانی که محاکمه میکرد ابتدا درخواست ازدواج موقت می کرد. ثریا در پاسخ به این درخواست سیلی محکمی به او زده بود. موسوی تبریزی از این اقدام جسورانه ثریا، چنان به خشم آمد که بلافاصله فرمان اعدامش را صادر کرد. بازجویش که از شکستن مقاومت ثریا ناامید شده بود به او گفت: «می کشیمت، خیلی راحت. مگر اینکه حرف بزنی» و ثریا دلیرانه جواب داده بود: «من یک نفرم. دیر یا زود خواهم رفت. تو فکر میکنی با سپردن من به جوخه اعدام همه چیز تمام می شود. ولی این یک خیال باطل است. من اعدام خواهم شد ولی به جای من هزاران تن دیگر علیه خمینی و رژیم کثیفش مبارزه خواهند کرد. ننگ و نفرین بر تو و همه جانیان و خائنین.»
بازجویان بسیار کوشیدند تا روحیه ثریا را بشکنند و او را به تسلیم وادارند. بارها او را احضار کرده و از او خواستند تا ندامت کند. اما ثریا هرگز از عقاید خود دست نکشید و در آخرین پاسخ خود شجاعانه گفت: «من حرفی برای گفتن ندارم. از اعدام هم باکی ندارم و با آغوش باز از شهادت استقبال خواهم کرد.»
آخرین ملاقات مادر و فرزند
ثریا در آخرین ملاقات با مادرش، او را در آغوش گرفت و گفت: «مادر، من اعدام خواهم شد. از تو می خواهم در شهادت من اشک نریزی و همچون مادر رضاییها مثل کوه استوار باشی. نباید دشمنان گریه تو را ببینند». و مادر نیز به او قول داد. ثریا پس از این دیدار با چهرهیی شادان و خندان به بند بازگشت به نحوی که هم زنجیرانش گمان کردند او حکم آزادی گرفته است. او با روحیه ای بسیار قوی در مورد تصمیم به مقاومت تا آخرین نفس به یارانش گفته بود: «این رسالتی بود که من باید انجام می دادم. چیزی بود که باید بهاثبات می رساندم و امیدوارم که خدا و خلق از من راضی باشند.»
صدور حکم اعدام برای ثریا
یکی از همبندیان ثریا نوشته است: «ساعت ده صبح پنجشنبه، ۲ مهر ۱۳۶۰ در زندان تبریز، ثریا ابوالفتحی را به دادگاه احضار کردند. ساعت ۶ عصر بود که از دادگاه برگشت و با عجله وارد سلول شد و گفت: من نماز نخوانده ام. از او پرسیدم چه شد؟ یک کلام گفت: اعدام! و با عجله به خواندن نماز ایستاد. سکوت مطلق بر بند حاکم شد. نماز ظهر را که تمام کرد از او پرسیدم چه کسی تو را خواسته بود؟ گفت: شجاعی، معاون موسوی. من خیلی منتظر شدم تا به من نوبت برسد. چون امشب خیلی اعدامی داریم. همه آنجا بودند. شجاعی گفت: تو اعدامی! من هم گفتم این را از اول میدانستم. شهادت در راه خدا و خلق افتخار است. بعد از اتاق بیرون آمدم. دوباره بازجو مهدیزاده من را خواست. چندین ساعت با من بحث کرد و گفت بیا توبه کن. من هم پاسخهای همیشگی خودم را دادم. بچهها از ثریا خواستند که به خاطر طفل به دنیا نیامدهاش بخواهد تا فعلاً از اعدامش صرفنظر کنند. اما ثریا با قاطعیت جواب داد: اگر اینها دم از اسلام می زنند و انسان هستند، میدانند که نباید زن باردار را اعدام کنند. اما من هرگز منت اینها را نمیکشم. بگذار من را در همین حال بکشند تا چهره پلیدشان بیشتر افشا بشود. یکی از بچهها از ثریا پرسید: ثریا از میدان تیر نمیترسی؟ ثریا جواب داد: نه! من شهامت را از مکتب مجاهدین و شهادت را از امام حسین آموختم، از حنیفنژاد! من امشب با خدا و همه شهدا ملاقات دارم. پس برای چی بترسم؟ و چرا خوشحال نباشم؟!
بعد هر کس چیزی خواند. یکی سرود کردی، دیگری آیه ای از قرآن و دیگری یک شعر. ثریا سرود طلایه داران را خواند. بعد یک یک زندانیان بند را در آغوش کشید. وقتی او را در آغوش گرفتم به من گفت: هر وقت خواستی به یاد من باشی به ستاره پرنوری که در آسمان نشانت دادم نگاه کن و بگو این ستاره، ثریاست. از تو میخواهم وقتی آزاد شدی به بچه ها بگویی که راهم را ادامه بدهند. با ایمانی راسختر از همیشه. چرا که پیروزی از آن ماست. به مادرم هم سر بزنید و او را تنها نگذارید.»
عمیقترین عواطف انسانی ثریا را می توان در کلمات و سطرهای نامه ای که خطاب به همسرش مسعود ذاکری نوشته بود، دید. مسعود یک سال پس از شهادت ثریا در تهران دستگیر و پس از شکنجه های فراوان در تبریز اعدام شد: «یک عنصر مجاهد فراتر از عواطف فردی به هر آنچه که به زندگانی دیگر انسانها گرمی و فروغ می بخشد و تکامل و تعالی جامعه را شتاب می دهد و عشق ها و زیبایی ها را برای خلق به ارمغان می آورد، دل بسته است. درست به همین دلیل برای پیرایش زندگی جمع و پالودن زندگی از هر چیز بیهوده و کج بنیان و شرارت بار، عشق و عاطفه فردی خود را فدا کرده، مبارزه را با تمام رنجها و مصائب و فراق هایش پذیرفته و ققنوس وار تن و جان به شعله های سوزان و پاککننده انقلاب و رزم و ایثار و شهادت انقلابی می سپارد.»
شب اعدام از زبان یک شاهد
ساعت ۹ شب ۲ مهر ۱۳۶۰ ثریا ابوالفتحی را برای نوشتن وصیت نامه و سپس اعدام می برند. یکی از شاهدان نوشته است: «در زندان تبریز، بند زنان کنار بند بهداری بود و کنار بهداری، میدان تیر بود. وقتی بچه ها را برای اعدام می بردند از جلوی بند ما رد می شدند و می توانستیم چهره آنها را از پنجره ببینیم. آن شب من پشت پنجره نشسته بودم. صف برادران اعدامی عبور کردند و با صدای بلند شعار می دادند و یا با هم شوخی می کردند. دهها برادر مجاهد را آن شب تیرباران کردند. ساعت ۱۱ شب، نوبت آخرین نفر بود. ثریا! وقتی به جلوی بند ما رسید با صدای بلند فریاد زد: «بچه ها من رفتم، خداحافظ!» بعد به زبان ترکی شروع به شعار دادن کرد: «حنیفنژاد در صحنه اعدام گفته است زنده باد اسلام، مرگ بر خمینی، درود بر رجوی، درود بر سازمان پرافتخار مجاهدین خلق ایران – انا لله و انا الیه راجعون.»
وقتی به میدان تیر رسید فریادهای او با صدای گلوله ها درهمآمیخت و خاموش شد. لحظاتی بعد مأمور بند در حالیکه رنگش سفید شده بود دوان دوان از میدان اعدام برگشت. از او پرسیدیم:آخرین جمله ثریا چه بود؟ او پاسخ داد: «شعار داد و گفت تیر خلاصم را زود بزنید می خواهم زودتر بروم.»
ثریا ابوالفتحی در ۲۰ سالگی تیرباران شد. او هنگام شهادت ۶ماهه باردار بود، اما دژخیمان ولایت فقیه حتی به کودک به دنیا نیامده او رحم نکردند.
رژیم زنستیز ولایت فقیه کینه خود را با تخریب دائمی سنگ مزار ثریا در آرامستان وادی رحمت تبریز نشان داده است. از مزار او تنها آثار سیمان بر جای مانده که بر روی آن اسم ثریا به زحمت دیده می شود.
آقای مسعود رجوی در توصیف ثریا ابوالفتحی گفته است: «شرح شهادت و تیرباران خواهر قهرمانم ثریا ابوالفتحی در زندان تبریز، به راستی اسطوره فراموشی ناپذیری است، که یکی از شیواترین برگ های افتخار مجاهدین را در کسوت زن رشید و دلیر مجاهد خلق بیان می کند و بی گمان هر انقلابی و هر زن و مرد آزاده ایرانی را، به تکریم و تحسین وا می دارد. آنقدر که دلخراش بودن صحنه تیرباران در فضایی مملو از کمالات و پاکباختگی انقلابی و عقیدتی و عشق و شور متعالی از یاد می رود. آنقدر که زبان از تشریح متانت و شیفتگی عقیدتی این شیرزن مجاهد و شهادت افسانه ای اش در می ماند. آنقدر که دژخیمان و زندانبانان نیز متأثر و غرق تحقیر نسبت به خودشان و غرق در احساس احترام نسبت به مقام والا و درخشان و پرشکوه قهرمان شهید ما ثریا ابوالفتحی می شوند.»
خبر اعدام ثریا ابوالفتحی همراه با ٣٤ مجاهد دیگر در اطلاعیه دفتر روابط عمومی دادستانی انقلاب رژیم درج و در روزنامه کیهان مورخ ٦ مهرماه ۱۳۶۰ به چاپ رسید.