ساعتي پيش پيكر بانوي بزرگ هنر ايران را در آرامگاه ونگوگ به امانت به خاك سپرديم. امروز مزار اور مهماني والا و گرانقدر را پذيرا شد. اما ديگر از امروز مرضيه عزيزم با ما نيست.
تمام هفته گذشته و لحظاتش براي من بسيار طولاني بود. گويي گمشده يي دارم. چه ميكنم! نميدانم؛
«خاطراتِ ”يار “رفته در نظرگاهم نشسته
در سپهر لاجوردي آتشِ آهم نشسته
اي خداي بي نصيبان طاقتم ده، طاقتم ده
قبله گاه ما غريبان طاقتم ده، طاقتم ده…» هفتة پيش، دوشنبه، به او در بيمارستان زنگ زدم. در حالي كه خيلي خوشحال شد، اما احساس كردم حتما بايد به ديدنش بروم. فرداي آن روز رفتم . لحظات آن ديدار بر ذهنم حك شده؛ بسيار سرشار، آرام، با طمأنينه و با صلابت….
مثل هميشه خيلي حرف زديم و او بود كه به من گفت مبادا غصه بخوري، اما چه كنم … مگر ميشود؟
راستي كجا و چگونه اينهمه خاطره را بگويم…
من در روز ورود مرضيه به اور، در سال 73 ، در اولين ديدار، به او گفتم:
سالها دل طلب جام جم از ما ميكرد
آنچه خود داشت ز بيگانه تمنا ميكرد
و به او گفتم، من دنبال ام كلثوم و فيروز ايران بودم، اما بالاترش را پيدا كردم.
و اين، همان شعري بود كه در بيمارستان، در آخرين ديدار، برايش خواندم. و او، با حضورذهن هميشگي، در لحظه، با شعري به من جواب داد.
هزاردستانِ زيباترين وطن؛
صداي دلنشين رنجها وعواطف شصت سالة يك ملت؛
صلابت سركش زن ايراني در برابر سنگسار و زن ستيزي خميني؛
زيباترين صداي مقاومت براي آزادي؛ گنجينه پرافتخار و بي زوال هنرايراني؛ اشرف الساداتِ اشرفي؛ برجسته ترين «زن هنرمند و مقاوم» در جهان معاصر؛ مرضيه عزيزِ من رخت سفر بربست….
خدايا! چگونه مي توان وصفش كرد؟
«صورت گرنقاش چين،
رو صورت يارم ببين،
يا صورتي برکش چنين
يا ترک کن صورتگري»
زيباييهاي صورت پرغرورش را دختران قاليباف ايران، بر تار وپود رنجهايشان ترسيم كرده اند. ولي سيرت زيباي مرضيه عزيز و آنهمه مهر و و فا و آنهمه صلابت و شجاعت و معرفت را چگونه مي توان بازگوكرد؟
واقعيت اين است كه در سير وسلوك شگفت انگيز مرضيه و در عشق وشيدايي او نسبت به اشرفيها و مسعود، هزارنكته باريك تر از مو را مي توان برشمرد كه از سوزِ نهان و آتش دل بيقرارش برميخواست و درعطرِ دل انگيز وپرتاثيرِ كلام وصدايش موج مي زد.
البته مسعود گوهر وارستگي و پاكي خانم مرضيه را بيش از همه دريافت و توصيف نمود. مسعود او را «غزل غزلهاي هنر ايران» توصيف كرد. و باز او گفت: «همه چيز مرضيه مبين پاكيزگي و صفاي دل و ضمير اوست».
بله، اين است رمز و راز و داستان شيرزني كه در هفتاد سالگي بر سارقان و غاصبان ايران و بر قاتلان هنر و موسيقي ايران برشوريد، تا، در تولدي ديگر، زيباييهاي فرهنگ و هنر وتاريخ ما را از ايلغار خميني نجات دهد، آنها را در شعله هاي سركش ترانه هايش احيا كند و در بالاترين قلل هنري جهان به ثبت برساند.
داستان بانوي عصيانگري كه ترانه هاي مردمي اش سوگند« دلهاي خستة خستهدلان» بود و صداي عواطف به بندكشيده شده و رنجهاي اقشار ستمديده مردم ايران.
داستان هنرمندي شورشي عليه «بيداد زمان» كه در پروازي شگفت، همرزم و همخانة اشرفيان شد تا به نام «گلهاي سرخ ميليشيا» ترانه آزادي بخواند:
«بخوان بهنام گل سرخ در صحاري شب
كه باغها همه بيدار و بارور گردند…»
و داستان گل سرسبدِ هنرمندان و پرچمداران هنر ميهنمان در شوراي ملي مقاومت، كه تمام شهرت و محبوبيتش را در كفة مبارزه براي آزادي مردم ايران گذاشت تا بر فراز تانكهاي ارتش آزادي سرود مرگ ظالمان سر دهد و بانگ اذان را در رويارويي تاريخي با آخوندهاي زن ستيز و دينفروش بر فراز منارها طنين انداز كند.
در همين چند روزي كه از درگذشت مرضيه گذشته است، مي بينيم كه آوا و آوازه اش اوجي ديگر گرفته، و از فعاليتهاي جوانان انقلابي در خيابانهاي تهران تا پيامهاي تسليت برجسته ترين شخصيتهاي جهان و گزارشهاي رسانه هاي جهان، شاهد طنين فراگير آن هستيم.
مرضيه شورش و عصيان مجسم هنر ايران و زن ايراني عليه رژيم زن ستيز بود و هيچ وقت سر سوزني با آنها سازش نكرد.
و راستي كه زيباترين ترانة مرضيه، زندگي او بود كه آن را عاشقانه سرود.
دلم ميخواهد دوباره از دردهايم بگويم. اگر چه او دوست نداشت.
عجب دردي است درد فراغ!
« با ما بودي، بي ما رفتي …» و «تو ميروي، كه بماند؟ – تو خامشي، كه بخواند؟»
ولي نه! او راست ميگويد، اينها همة واقعيت نيستند…
مرضيه! تو همچنان هستي! يادت، نامت ، رزمت و ترانه هايت در طنين قيام مردم ايران، در غرش اشرفيهاي قهرمان و در پايداري آنها، و در قلبهاي همة ما، يعني عاشقان تو، زنده است.
بله، تو هستي و ميخواني و مطمئنم كه روز آزادي مردم ايران بر تارك هنر و هنرمندان، آنهم در شگفت انگيزترين مقاومت تاريخ ايران و جهان عليه استبداد مذهبي و زن ستيز، تو همچنان مثل زمرد ميدرخشي، ميخندي و ميخواني.
بله، مرضيه در مردم و تاريخ و هنر ميهنش يگانه و براي هميشه زنده است و روح پرفتوحش درجوار قربِ حضرت حق با شهيدان اشرفي و با مادر بزرگوار ودختر فقيدش محشور است.
يكبارديگر به مردم ايران و به ايرانيان آزاده در سراسر دنيا، به اعضاي محترم خانوادة مرضيه، به خواهران و برادران دفتر وحفاظت مرضيه، به اعضاي محترم شورا، به خانوادة بزرگ مقاومت و مجاهدين، به خصوص به اشرفيها و مسعود، تسليت ميگويم.
از همة شخصيتهاي سياسي و هنري ، مدافعان حقوق بشر، و پارلمانترهاي دنيا كه در اين روزها پيامهاي تسليت فرستادند و با ما در اين غم شريك شدند تشكر ميكنم.
همچنين ازهمه عزيزان و دوستاني كه در مراسم بزرگداشت وتشييع شركت كردند و پيامهاي تسليت فرستادند تشكرمي كنم و ازحضورتك تك شما بينهايت سپاسگزارم.