واحد مسکونی: شکنجه گاه مخفی برای در هم شکستن زنان مجاهد زندانی
سخنرانی هما جابری در کنفرانس دادخواهی قتلعام ۶۷ در اشرف ۳
۲۴ تیر ۱۳۹۸– ۱۵ ژوئیه ۲۰۱۹
هما جابری هستم که به مدت ۵/۵ سال در زندانهای رژیم ملایان به سر برده و شاهد جنایاتی بودم که آن را درکتابی به رشته تحریر درآورده ام. اکنون خلاصه ای از آنچه که گذراندم را برایتان نقل می کنم.
در۳۰خرداد سال ۱۳۶۰ در حالی که تنها ۱۸سال داشتم در تظاهرات ۵۰۰ هزار نفری مجاهدین در تهران دستگیرشده و به زندان اوین منتقل شدم و به مدت دو سال در زندانهای اوین و گوهردشت زندانی بودم.
از آنجایی که ویژگی اخص رژیم ملایان زن ستیزی و به طور خاص ضد زن مجاهد بود، از آنجایی که نتوانست روحیه مقاومت در بین زنان را با شکنجه و سلولهای انفرادی در هم بشکند، تصمیم به ایجاد شکنجه گاهی مخفی گرفت. این شکنجه گاه در زندان قزلحصار قرار داشت و نام آن «واحد مسکونی» بود.
خانواده ها از سرنوشت بچه هایشان اطلاعی نداشتند و نمی دانستند که آنها در واحد مسکونی هستند، از این رو در شهرستانها به دنبال فرزندانشان می گشتند.
تنها لاجوردی جلاد و شکنجه گرانی مثل او به واحد مسکونی می توانستند تردد کنند.
مرا به همراه تعدادی از دوستانم به واحد مسکونی بردند. از همان ابتدا که ما را سوار ماشین کردند شکنجه و ضرب و شتم توسط شکنجه گران غول پیکر آغاز شد. آنها با مشت و لگد و کابل می زدند تا اینکه به محل رسیدیم. از داخل ماشین همه ما را به بیرون پرتاب کردند، اما از شدت شکنجه وضرب و شتم تعادل نداشتیم و زمین می خوردیم. سپس به یک اتاق پرت شدیم. در اینجا روی چشم بندهایمان پارچه کلفتی کشیدند که صورتمان کاملاً پوشیده شود و شکنجه شروع شد. آنها گفتند: «امشب شما را خواهیم کشت».
مثل توپ فوتبال ما را پاس می دادند. در همین بین یک ضربه سنگین و قوی به قلبم خورد و به ناگهان فریاد کشیده و افتادم. اما فریاد زدن جرم محسوب می شد و هرکس که فریاد می زد شکنجه بعدی سخت تر می شد.
تا نیمه های شب این وضعیت ادامه داشت. سرو صورتم داغون شده بود. دستهایم به دلیل ضربات کابل دیگر حرکتی نداشت.
لاجوردی جلاد آمد و گفت: «اینجا آخر خط ما با شماست. اینجا جهنم شماست و کسی به داد شما نمی رسد. هر چقدر می خواهید داد بزنید، فریاد بزنید، اصلاً کسی صدای شما را در اینجا نمی شنود و اینجا کار را با شما یکسره می کنیم».
به مدت سه روز رو به دیوار، بدون استراحت، هذیان می گفتیم و تعادل نداشته و زمین می خوردیم. من در روز سوم بیهوش شدم.
در واحد مسکونی شکنجه گران همواره با ما و در همان اتاق بالای سرمان بودند و ما در تمامی شبانه روز با چشمان بسته رو به دیوار بودیم.
من چهل روز را به این شکل سپری کردم. البته باید بگویم خواهرانی که قبل از من به واحد مسکونی آورده شده بودند گاهاً شش ماه یا حتی بیش از یک سال را به این شکل گذرانده بودند.
در واحد مسکونی سکوت مطلق بود، هیچ صدایی نباید شنیده می شد. حتی سرفه یا عطسه کردن جرم محسوب شده و شکنجه شدیدی داشت. زیر شکنجه حق فریاد زدن نداشتیم. اگر فریاد می زدیم شکنجه ها سخت تر می شد.
همه فرامین با کابل و مشت و لگد همراه بود. شکنجه گر وقتی با یک کابل بسیار کلفت یک بار ضربه می زد معنایش این بود که بعد از چند روز می توانیم یک ساعت بخوابیم.
روزانه در چند نوبت در حالی که صدای وحشتناک نوحه پخش می کردند، به صورت جمعی به خواهرانمان حمله ور شده و آنها را کتک می زدند. هنگام غذا خوردن و یا نماز خواندن، چنان با لگد به پهلوهایمان می زدند که توی دیوار رفته و غذایمان را بالا می آوردیم.
امکانات بهداشتی زیر صفر بود. در مدت چهل روزی که در واحد مسکونی به سر بردم مطلقاً خبری از حمام و مسواک نبود. چاه توالت ها بالا زده بود و تا مچ پاهایمان در فاضلاب به سر می بردیم.
انتقال به زندان اوین
پس از چهل روز به زندان اوین منتقل شدم. در اوین بسیاری از دوستانم را که بیش از یک سال بود ندیده بودم، دیدم. خیلی از آنان به دلیل شرایط ضدانسانی حاکم بر واحد مسکونی کاملاً تعادلشان را از دست داده و قادر نبودند بیان کنند که چه بر آنها گذشته و چه اتفاقاتی برایشان افتاده است.
فقط تعداد انگشت شماری از آنان، در صحبتهای پراکنده ای که داشتند گفتند: «با ما مثل حیوانات رفتار می کردند. با شکنجه های خیلی وحشیانه مجبورمان می کردند که صدای حیوان در بیاوریم. ما را چهار دست و پا کرده و روی مان سوار می شدند… علاوه بر این، به تعدادی از ما تجاوز شد».
یکی دیگر از اشکال شکنجه در واحد مسکونی، شکنجه های روانی بود. به طور مثال باید صدها بار رو به خودمان فحشهای رکیک می نوشتیم و یا فحشهای رکیک به خود می دادیم.
واقعیت این است زندانیانی که در واحدهای مسکونی بودند در اثر این شرایط ضدانسانی تعادلشان را از دست دادند و اغلب در قتل عام سال ۶۷ اعدام شدند. از جمله این قربانیان، فرنگیس محمد رحیمی، شکر محمدزاده، اشرف فدایی و تهمینه ستوده می باشند.
اما در رابطه با خودم که چگونه آن شرایط سخت را در واحد مسکونی پشت سر گذاشتم، باید بگویم که فقط ایمان و اتکا به برادر مسعود و آرمان آزادی به من این توان را داد که از این زندان مخوف جان به در ببرم.